زندگی.........best life

شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است

زندگی.........best life

شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است

بیگانه

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم  

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم 

دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا  

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم 

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم  

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم 

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع  

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم 

غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد  

خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم 

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر  

بر سر آتش جور تو کبابش کردم 

زندگی کردن من مردن تدریجی بود  

آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم

نظرات 2 + ارسال نظر

:)
از کی بود؟

درود بانو. ... شبت زیبا. .... این شعر نمیدونم از کی هس

Like

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد