ترا گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین میکند انگاه
چه اتش ها که در این کوه برپا میکنم هرشب
تماشایی است پیچ و تاب اتش ها خوشا بر من
که پیچ و تاب اتش را تماشا میکنم هرشب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هرشب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ، ها میکنم هرشب
تمام سایه: ها را میکشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا میکنم هرشب
دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش
چه بی ازار با دیوار نجوا میکنم هرشب
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هرشب