شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است
شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است
بیشتر مراقب من باش.......از من فقط تو مانده ایاینجا خوب است ، خوب خوب ......بهشتی که فقط جای تو خالی ست
بهشت؟....آری ،اینجا خوب است اما بی تو چگونه ؟
بهشتی که جای تو خالی باشد جهنمی ست بدون اتش
همه میگویند اینجا را ساخته ام آنگونه که دلم میخواهد
آنگونه که در فکرم بود بهشتی با درختان زیبا ....با جویبارهایی پراز آب
آیا این بهشت را دوست دارم؟.....میخواهم؟.....اینجا بهشت است
بقول بزرگ مرد تاریخ ، کوروش بزرگ :
چه ساختنهایی که مرا سوخت و چه سوختنهایی که مرا ساخت
..........
آری ، ساخته ام اما سوختم تا ساختم
وقتی کنارم نیست....وقتی با من نیست.....وقتی ....وقتی....وقتی ،
منی که کنارش او نباشد ،تومنی ارزش ندارد
در بهشت یا جهنم .....فرقی نمیکند
اینگونه ساختم و آنگونه سوختم و میسوزمدنیا را ببین ....همین دنیا را میگویم آری همین دنیا
چه دنیای بی رحمی شده است....بی رحم.....
بدنبال نشانی از او خواهم بود تا نیمه بی نشانم و بهانه هایش
اینجا خوب است و
حال من هم خوب .....اما تو باور نکن........
فقط
مراقبم باش...چیزی از من نمانده بجز تو
مراقبم باش