شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است
شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است
پابند کفشهای سیاه سفر نشو
یا دست کم بخاطـر مـ♡ـن دیرتر برو
دارم نگاه می کنم و حرص می خورم
امشب قشنگ تر شده ای بیشتر نشو
کاری نکن که بشکنی امـــا شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخـــه هــای مو
موضوع را عوض بکنیــم از خـودت بــگـــو
به به مبارک است؛دل خوش،،لباس نو
دارند سور وسات عروسی می آورند
از کوچه های سرد به آغوش گرم تـ♥ـو
هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر
مجبور کــه نیستی بمانی،،،ولی نروϻ
زیباااااا