زندگی.........best life

شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است

زندگی.........best life

شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است

چرا؟؟

دلم برای عشق میسوزد 
کاش وقت رفتن هم از عشق اجازه میگرفت
چرا نباشم؟!!
من هم میخواهم مث خودت باشم 
چرا نباشم؟
خوش باشی و من در غم از دست دادن تو ؟؟!!

 
ادامه مطلب ...

رفتم

جهت دیدن جدیدترینها 

کلیک کن 


  

رفتم ......خیالت راحت 

دفتر خاطراتت را ورق بزن ......ببین من کجای خاطراتت گم شدم

تا دیروز هرچه مینوشتم عاشقانه بود

از امروز هرچه بنویسم صادقانه است

عاشقانه دوستت داشتم

و صادقانه میروم، به ساعتت نگاه کن ، 

چند دقیقه ی اون واسه من بود؟!!!


 

ادامه مطلب ...

کاش میماندم

مهلت بده  میروم .....فقط پایت را بلند کن ....غرورم را جمع کنم 

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست 

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

وقتی دلت تنگ میشه و دلتنگی ت رو نمیتونی بهش بگی
وقتی تمام احساسش مال دیگری ست 
وقتی دستانش قفل میشود در دستان دیگری

و ای کاش نیامده بودم

باتو

تنهایی را بدون تو چگونه تحمل کنم؟ 
یادت هس آسمان را چگونه مینوشتیم ؟

وقتی بر فراز عشق تو پرواز میکنم ،زمین را بهشتی میبینم خالی از همه
و لبریز از تو، که تنها ملکه زیبای بهشتی 
و آخرین لحظه ی با تو بودن

قرار بی قراریها

دلم گرفت ...با اینهمه قرار 
باز هم بیقرارتر میشدم
وقتی دلت ....تمام وجودت پر میشه از احساس واسه یه قرار ساده
دوس داری  لبریزش کنی از بهترین و قشنگترین احساس
اماتوی دلت میگی کاش پاهام میشکست و نمیومدم

 قرار گذاشتیم 
قراری که بی قرارش بودم .......قراری که بی تابش بودم 
قراری که (( فرصت کند: چون دشنه ای زنگار بسته از بریدگی های عصب میگذشت ))
طاقت به تحملم نبود 
چگونه اش با او 
آن قرارها هنوز بیادم هستند اما با گذشت روزها خودشان را کم رنگ تر کرده اند 
چون دیگر کسی نیست که بیادش اون قرارها رو بیاد بیاورم
شاید با دیدن آن مکانها ، قرارهایمان بیادم بیان
اما با خودم عهد کرده ام که دیگه هرگز اون مکانهارو نبینم
هر روزی که میگذره ...هرساعتی که میگذره ...و با گذشت هر دقیقه ، حسم به اون روزها کمتر میشه

....چنینی نخواستیم

طنزی از آقا سعید بیابانکی 



آداب پایتخت نشینی نخواستیم
یک چسب گنده بر نوک بینی نخواستیم

ما را شمیم سنجد و توت وطن خوش است
ما میوه های مصری و چینی نخواستیم

تولید را، پدر، سر جدّت! غلاف کن!
بابایمان درآمده، نی نی نخواستیم!

خواننده های روی زمین خوش صداترند
خواننده های زیرزمینی نخواستیم

با ما بدون پرده بگویید زهر مار!
ما حاضریم...فلسفه چینی نخواستیم

یک لقمه نان به ما برساند، همین بس است
ما دولت چنان و چنینی نخواستیم

هی کار می کنیم و گزینش نمی شویم
اصلا رییس کارگزینی نخواستیم

ما خوانده ایم چاقی کاذب می آورد
نان و برنج و سیب زمینی نخواستیم

دین را دبیر جبر به ما یاد داده است
قربانتان! معلم دینی نخواستیم!

بی سور و سات هم به خدا قانعیم ما
شربت بس است، منقل و سینی نخواستیم

یاران او به برج نشینی رسیده اند
مردی که گفت: کاخ نشینی نخواستیم...

بخواب



بس کن بخواب پنجره ای وا نمی شود


اهل دلی به فکر دل ما نمی شود


قدری بخند گریه برای تو خوب نیست
با اشک درد عشق مداوا نمی شود

بس کن چقدر خیره به امواج می شوی
دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود

چشمان من خلاصه ای از اشک های توست
چشمم بدون اشک تو معنا نمی شود

بس کن بخواب، عمر که نیست دست من و تو
این لحظه ها دوباره شکوفا نمی شود

بس کن بخند گریه برای تو خوب نیست
مانند خنده های تو پیدا نمی شود! 
ناصر حامدی


   

چشمانت

وچشمانت با من گفتند : که فردا روز دیگری ست

آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است !!

وینک مهرتو : نبردافزاری تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم

 



 

جهت دیدن جدیدترینها کلیک کن

_________________

 چرا غمگینی ؟ : عاشق شدم

آیا عشق شیرین است ؟ : بله شیرین تر از زندگی
چرا تنهایی ؟ : ویژگی عاشق هاست
لذت تنهایی چیست ؟ : فکر به او و خاطرات او
چرا می روی ؟ : برای اینکه او رفت
دلت کجاست ؟ : پیش او
قلبت کجاست ؟ : او برده

پس حتما بی رحم بوده نه ؟ : نه اصلا 

چرا ؟ : چون باز هم او را میپرستم...