زندگی.........best life

شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است

زندگی.........best life

شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است

بی وفا


غریبه بود .... آشنا شد....عادت شد .... عشق شد ....زندگی شد.... هستی شد
روزگار شد....خسته شد ....بیوفا شد .... دور شد .... بیگانه شد .... حسرت شد 
.... اما فراموش نشد


عشق

عشق اگر عشق باشد ، زمان حرف احمقانه ایست

حس ویران

دیشب برای خاطره هامان گریستم... 
در گوشه اتاقمان فـــراوان گـریستم..
با یاد لحظه های پر از عشق و زندگی...
بغضی مرا گرفت و چو باران گریستم...
آسان ز دست رفتی و تنهاترین شدم...
تنها برای خاطرت ای جان گریستم...
سخت است ای عزیز فراموش کردنت...
شاعر شدم برای تو آسان گریستم...
دیشب هوای چشم تو کردم دلم گرفت...
دیشب برای خاطره هامان گریستم.
 
          

چشم انتظار


تا کی در انتظار گذاری به زاری ام
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم

دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز
جان سوز بود شرح سیه روزگاری ام

بس شکوه کردم از دل ناسازگار خویش
دیشب که ساز داشت سرسازگاری ام

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد
چشمی نماند شاهد شب زنده داری ام

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست
ماند به شیر شیوه وحشی شکاری ام

شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساری ام

she went............oh?

جدیدترینها را اینجا ببینید


او رفت ..... بی آنکه حرفی از رفتن باشد


دلم خوش بود که

اگرچه دستانش در دستانم نیست ، دلش که با من است !
وقتی دلش با من است یعنی تمام او از آن من است
 


اما حالا نه دستانش در دستانم هست نه دلش با من !

چقدر سخت است تحمل اینکه به یکباره تهی شوی از او … 


داستان یک عشق واقعی,گریه مرد قطره های اشک عشق کوتاه عشق دونفره عشق دلتنگی داستان عاشقانه داستان خاطره اشک چشم هایم اشک من


نه صدایم را میشنود و نه صدایم میکند ، گاهی سکوت 

نشانه رضایت از وضع موجود نیست

شاید :

شاید کسی دارد خفه میشود پشت سنگینی یک بغض



مردی با پایین تنه عجیب

مردی بسیار عجیب با پایین تنه ای وحشتناک! (عکس)


این مرد 48 ساله آمریکایی ساکن ایالت لاس وگاس از پایین تنه ای بسیار وحشتناکی برخوردار است. به گزارش ایران ناز قسمت دستگاه تناسلی آقای وسلی وارن به شدت رشد نموده به گونه ای که در طی دو سال وزن دستگاه تناسلی او به 60 کیلو گرم رسیده است.
 
مردی بسیار عجیب با پایین تنه ای وحشتناک! (عکس)

پزشکان دانشگاه اروین کالیفرنیا در سال 2011 پس از 13 ساعت عمل جراحی طاقت فرسا توانستند این کیسه عظیم را از بدن او جدا نمایند. یکی از پزشکان و متخصصان بخش دستگاه ادرار دانشگاه آقای گلمن می گوید عمل سختی بود ولی به هر صورت با موفقیت انجام شد.آقای وارن مبتلا به بیماری لیمفیدما بود.
 
مردی بسیار عجیب با پایین تنه ای وحشتناک! (عکس)

آقای وارن که از بیماری آسم و فشار خون نیز رنج می برد می گوید قبل از عمل جراحی بسیار وحشت داشتم .می ترسیدم در طول عمل جراحی فوت نمایم ولی به هر شکل بود به خودم قبولاندم که باید زیر تیغ جراحی بروم وگرنه جانم را از دست خواهم داد.
 
مردی بسیار عجیب با پایین تنه ای وحشتناک! (عکس)

وی پس از عمل جراحی به مدت دو هفته تحت مراقبتهای ویژه بود و اکنون نیز پس از گذشت چند سال در خانه ای در نزدیکی بیمارستان کالیفرنیا تحت مراقبت زندگی می نماید.او بیان می دارد که من نمی دانم تا کی باید ساکن اینجا باشم.
 
مردی بسیار عجیب با پایین تنه ای وحشتناک! (عکس)

قیافه وحشتناک او قبل از عمل به شخصیت کمدی در شهر تبدیل شده بود تا جایی که یکی از کمپانی های فیلم سازی به نام فایر کرکر با او قرارداد بست تا فیلم مستندی از او تهیه نماید.اکنون آقای وارن مانند سایر افراد جامعه به زندگی عادی ود در کالیفرنیا ادامه میدهد.
 
مردی بسیار عجیب با پایین تنه ای وحشتناک! (عکس)

عشق و دیگر هیچ

  
شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم،
وقتی می‌خواند نمی شنیدم...

وقتی دیدم که نبود...
وقتی شنیدم که نخواند...!

چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال،
در برابرت، می جوشد و می خواند و می نالد،
تشنه آتش باشی و نه آب ...

 
و چشمه که خشکید،
 چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد
و به هوا رفت،
و آتش، کویر را تافت
و در خود گداخت
و از زمین آتش روئید
و از آسمان بارید

تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش،
 و بعد ِعمری گداختن
از غم ِنبودن کسی که،
 تا بود،
از غم نبودن تو می‌گداخت.

و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را،
در غربت این آسمان و زمین بی‌درد،
دردمند میدارد و نیازمند
بیتاب یکدیگر میسازد،
دوست داشتن است.

و من در نگاه تو،
ای خویشاوند بزرگ من،
ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود
و در ارتعاش پراضطراب سخنت،
شوق فرار پدیدار
دیدم که تو تبعیدی این زمینی!

و اکنون تو با مرگ رفته‌ای ومن اینجا
تنها به این امید دم میزنم
که با هر نفسی گامی به تو نزدیک تر می شوم...

و این زندگی من است.